شهید قربانعلی بهرامی، فرزند محمد، سال 1341در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. کلاس پنجم ابتدایی را در یکیاز مدارس قائم شهر به پایان رسانید و هر سال به عنوان شاگرد ممتاز انتخاب میشد. وی که علاقة زیادی به مکتب نجاتبخش اسلام داشت، بعد از مدتی وارد حوزة علمیة ساری شد، آقای صدوقی، استاد ایشان گفته بود: آقای بهرامی! دراین زمان طلبه شدن مشکلات و دردسرها و مسئولیتهای زیادی دارد. او در جواب گفت: من تمام اینمشکلات و درد سرها را میپذیرم.
سال 54، در یکی از مساجد ساری مشغول پخش اعلامیه و سخنان امام بود که به وسیلة ساواک دستگیر و به زندان رفت و بعد از مدتی با تلاش استادش آزاد گردید. پس از آزادی از زندان، به حوزة علمیة «رستمکلا» رفت و به مدت دوسال نزد آیت الله ایازی، مشغول تحصیل شد. سپس راهی حوزة علمیة «کوتنا» گردید و مدت چند سالی در آن جا مشغول تحصیلبود. پوشیدن لباس مقدس راهی حوزة علمیة قم شد. ایشان در مدت تحصیل خود هیچ وقت از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی غافل نبود؛ بلکه مصممتر از قبل در براندازی رژیم منحط پهلوی نقش ایفا میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، در شناسایی خط سیاسی انقلاب و پاسداری از دستاوردهای انقلاب، لحظهای از فعالیت غافل نبود. همیشه سعی میکرد مفهوم واقعی انقلاب را به مردم بفهماند تا بتوانند در مسیر انقلاب حرکتنمایند. ایشان در تبیین ماهیت آمریکایی لیبرالها و حرکت ضد خلقی مجاهدین خلق و گروهکهای منحرف و ضد انقلاب، نقش تعیین کنندهای داشت. هر جایی که لازم بود، لباس و عمامة خودش را در میآورد و جهت خنثی نمودن توطئههای ضد انقلاب در درگیریهای خیابانی، حضور خود را علنی میساخت؛ تا جایی کهروزنامة «مجاهد» و نشریة «طلاونگ» از او به عنوان فردی مرتجع و ضد مجاهد نام میبردند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوبار به جبهه اعزام شد. او همیشه مردم را نسبت به جنگ و توطئههای دشمنان انقلاب آگاه مینمود و تأکید زیادی داشت که نباید جنگ را فراموش کرد. وظیفة اصلی خودش را در این برهه از زمان، جنگ میدانست و مردم حزب الله را به حضور در بسیج مستضعفین دعوت میکرد. جملة جالبی که همیشه بر زبان داشت،همان اطاعت از رهبر بود که همة امت را به این امر دعوت مینمود.
پس از بازگشت از جبهه در نماز وحدت، با مردم شهر سخن گفت. او از شجاعتها، ایثارگریها، الطاف الهی،کمکهای غیبی، تلاش مبارزان فی سبیل الله و از عاشقان لقاء الله سخن گفت که همگان را به شور و شوق وا داشت. چندصباحی در شهر و روستا به تبلیغ پرداخت و بار دیگر راهی جبههها شد. دوستانش میگویند که از کوتاهترین و کمترین فرصتهایی برای خواندن درسهایش استفاده میکرد. در جبههها برای رزمندگان دعای کمیل میخواند. او زاهد شب و شیر بیشههاینبرد روز علیه خصم بود. تمام وجودش را شوق و شور ایمان فراگرفته بود و آرزویش غلتیدن در خون خویش در راه الله بود.
شهید بهرامی در شلمچه مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بر اثر شدت جراحت در تاریخ30/6/61 به لقاءالله پیوست.
«روحش شاد و راهش پررهرو باد»